رامایانا: کهن ترین حماسه عاشقانه هند
نویسنده:
ملا مسیح پانی پتی
امتیاز دهید
رامایانا، صحیفه مقدس هندوان شمرده میشود. همانطور که در خانه هر ایرانی، یک مجلد از دیوان حافظ وجود دارد، خانه هیچ هندو مسلکی نیست که نتوان کتاب رامایانا، یا نقش و نگاری از این اسطوره را در آن مشاهده کرد. این کتاب برای هندوها، هم به منزله اثری آسمانی و مقدس محسوب شده و هم اثری ادبی و عاشقانه و در عین حال اخلاقی، که بیانگر تاریخ و تمدن هند باستان است و دربردارنده شکوه حماسههای این دیار در هزاران سال پیش. ترجمه منظوم فارسی ملا مسیح پانیپتی از این شاهکار، خود شاهکار دیگری بوده که شایسته معرفی به جامعه ادبی جهان، بویژه فارسی زبانان است. رامایانا، داستانِ عشق رام و سیتا در ادبیات هند همان قدر ارج و شهرت دارد که لیلی و مجنون در ادب عرب و فرهاد و شیرین در ادب پارسی. حتی اگر بیشتر دقیق شویم، در مییابیم که اشتهار و ارزشِ این قصه، بسی بیشتر از همتایان ایرانی و عربی خویش است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
tajii
1392/01/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رامایانا: کهن ترین حماسه عاشقانه هند
خلاصه داستان این است که پادشاه آیوریا چون از دوستی مردم نسبت به فرزند و عروس خود، راما و سیتا مطلع بود، مجلسی تشکیل داد، و گفت میخواهد پسرخود راما را به تخت سلطنت بنشاند، ولی زن جوان وی به نام کائی_کیستی که مادر پسر کوچکش به نام بهاراتابو بود، مخالفت کرد و سلطنت پسر خود را خواستار شد؛ و چون پادشاه با او عهد بسته بود که اگر چیزی بخواهد انجام دهد، خواسته وی را پذیرفت. فرزند ارشد خود راما را به حضور طلبید، عهد خود را با نامادری وی اظهار داشت. پسر با روی باز به پدر گفت: "قول شما ارزش دارد و من تسلیم نظر شما هستم".
- بعد همسرخود سیتا را خواسته وگفت: "من برای مدت چهارده سال به جنگل جهت ریاضت میروم. تو تا بازگشت من در اینجا بمان"
- زن گفت: "چون سرنوشت من توام با سرنوشت توست، جز در کنار تو راحت نیستم و با تو می آیم"
- راما همه ثروت خود را میان مردم تقسیم کرد و احشام خود را به کشاورزان بخشید و برادر دیگر او به نام لاکشمن نیز همراه او و سیتا به جنگل رفت. چون آنها رهسپار سفر شدند، مردم شهر دنبالشان رفتند، حتی مرغان آسمان هم آنها را بدرقه کردند. مدت ده سال راما به اتفاق همسر و برادرش در میان جنگلها به سر بردند. گاهی راما و سیتا، مواجه با ماجراهای سخت میشدند، به خصوص هنگامی که راما و لاکشمن به کشتن اهریمنانی که خانقاه نشینان را آزار میدادند،پرداختند. غولی غارتگر به نام رادانا، سیتا و شوهرش را آزارها داد... بالاخره درپایان تبعید، آنها به شهر خود بازگشتند. بهاراتابو به پیشوازشان آمده، خود را به پای برادر افکند و غریو شادی از مردم برخاست. مردم هند چنان راما را دوست میداشتند که اکنون نیز هنگام درود فرستادن کف، دست ها را به هم گذارده و میگویند: "رام رام". در دوران های بعد مردم معتقد شدند که راما تجلی نور خداوند در چهره انسان بوده است، و سیتا مظهر زنان هند شد، وهر زن هندی امیدوار است که اگر گرفتار اندوهی شود، آن را با بردباری مانند سیتا تحمل کند و هیچ گاه شوی خویش را در سختی ها تنها نگذارد...